• شنبه 22 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 3 ذی القعده 1445
  • 2024 May 11
یکشنبه 18 اردیبهشت 1401
کد مطلب : 159897
+
-

زندگی و زمانه «میربزرگ»

میرقوام‌الدین مرعشی و باورهای او مبنی بر تشکیل حکومت دینی در مازندران

گزارش
زندگی و زمانه «میربزرگ»

انوشه میرمرعشی، روزنامه‌نگار

تاریخ ایران‌زمین، مملو از حضور انسان‌های بزرگی است که در برابر ظلم قیام کرده‌اند و با پرچم‌داری حق و عدالت‌خواهی و با تحمل سختی و رنج‌های بسیار، مردم را از یوغ مستبدان و ستمگران نجات داده‌اند. یکی از این انسان‌های مجاهد، عالم، فقیه و عارف بزرگ، میرقوام‌الدین معروف به میربزرگ بود که با حمایت از قیام سربداران علیه حاکم دست‌نشانده مغولان، در منطقه مازندران قیام کرد و حکومتی محلی بر پایه عدل و دین برپا ساخت. در مقال پی‌آمده، به اختصار پیرامون زندگی و چگونگی قیام میرقوام‌الدین مرعشی (معروف به میربزرگ) و مبانی اندیشه و تشکیل حکومت اسلامی او در منطقه مازندران، سخن رفته است.

میرقوام‌الدین مرعشی که بود؟
نسب سادات مرعشی، به «حسین‌الاصغر فرزند امام سیدالساجدین علی‌بن‌الحسین(ع)» می‌رسد. حسن الدکه، فرزند حسین‌الاصغر، نخستین کسی است که به جهت سکونت در شهر «مرعش» در سرزمین شام، با لقب «مرعشی» خوانده شد. بعدها «علی‌المرعش» از نوادگان حسن‌الدکه مرعشی [نسل هشتم از امام زین‌العابدین(ع)]، برای نجات از ظلم و ستم حاکمان عباسی، به همراه 5پسرش از شام به منطقه طبرستان و سپس شهر آمل که محل زندگی علویان و دوستداران اهل البیت (علیهم‌السلام) بود، مهاجرت کرد. با ساکن‌شدن فرزندان علی‌المرعش در منطقه مازندران، تبلیغ تشیع دوازده امامی توسط این خاندان، دنبال شد؛ به‌ویژه اینکه تحصیل علم و دین، از نسلی به نسل دیگر به مرعشیان ارث می‌رسید و عالمان زیادی از این خاندان، در کنار امرار معاش و زندگی در کنار سایر اقوام بومی طبرستان، به تبلیغ مکتب تشیع در آن منطقه و اطراف آن می‌پرداختند. اما در نسل نوزدهم از حضرت سیدالساجدین(ع) در این خاندان، پسری متولد شد [احتمالا در سال714.قمری] که او را میرقوام‌الدین نامیدند. پدرش سیدصادق فرزند سیدعبدالله، از عالمان و درس دین خواندگان قریه «دابو»، از بلوکات شهر آمل بود. به همین جهت هم قوام‌الدین از همان کودکی، تحصیل علم را نزد پدر آغاز کرد. او پس از طی علوم پایه زمان خود و خواندن مبانی فقه، برای کسب علوم بیشتر، زادگاهش را ترک کرد و به مشهد و حوزه علمیه امامیه آن رفت. ورود او به شهر مقدس مشهد، همزمان شد با شروع قیام سربداران به رهبری شیخ حسن جوری، شاگرد و جانشین شیخ خلیفه مازندرانی، علیه مغولان در برخی از نواحی خراسان. در آن دوره مغولان بیش از یک قرن بود که بر سرتاسر ایران حکومت می‌کردند و گرچه عمده آنها اسلام آورده و حتی بخش زیادی از ایشان شیعه هم شده بودند اما حاکمان‌شان به ظلم و ستمگری بر مردم ایران حکومت می‌کردند. دست‌نشاندگان آنها هم در ولایات مختلف، به غارت و چپاول مال مردم می‌پرداختند و به‌راحتی خون مردم را می‌ریختند.

چله‌ای برای آمادگی قبل از قیام 
میرقوام‌الدین چند سال بعد از اقامت در مشهد و کسب علم به آمل برگشت، درحالی‌که شیفته قیام شیخ حسن جوری و مرید حق‌طلبی سربداران شده بود. همین شیفتگی هم باعث شد، بعد از چند سال اقامت در آمل و خدمت به مردم، دوباره ترک وطن کرده و به مشهد برود. سفر دوم میرقوام‌الدین، همزمان شد با کشته‌شدن شیخ حسن جوری و جانشین‌شدن شاگرد خاص وی یعنی سیدعزالدین سوغندی، به رهبری سربداران. در سفر دوم و بعد از ملاقات میرقوام‌الدین با سیدعزالدین سوغندی که از سادات حسنی بود، میرقوام‌الدین شدیدا شیفته سلوک و عرفان سوغندی شد. با اینکه در آن زمان، میرقوام‌الدین، فقیهی بزرگ و عالم به علوم گوناگون بود، اما به اندازه یک اربعین (40روز) در خدمت سوغندی قرار گرفت و تحت تعلیمات وی، به تربیت نفس همت گماشت. مورخان سال این چله‌نشینی در خدمت سیدعزالدین را، 745قمری نوشته‌اند. میرقوام‌الدین بعد از آن چله‌نشینی و برگشت به آمل، پرچم عدالت‌خواهی به‌دست گرفت و شروع به آگاه‌کردن مردم برای قیام علیه ظالمان کرد، آن هم با رویکردی کاملا دینی و برپایه تفکر ظلم‌ستیزانه شیعه دوازده امامی. مشی عرفانی و زندگی زاهدانه میرقوام‌الدین، باعث شد که در طول چند سال، خیل عظیمی از مردمان مازندران، مرید او و به حلقه درس و بحث او وارد شوند. اینگونه شرایط برای قیام، در منطقه مازندران فراهم شد.

میرقوام‌الدین و کیاافراسیاب فریبکار 
از قرن دوم تا اواسط قرن هشتم هجری قمری، سلسله باوندیان در منطقه طبرستان حکومت می‌کردند. حکام این سلسله بعد از اسلام آوردن، عمدتا با حکومت مرکزی روابط مسالمت‌آمیز داشتند و حتی گاهی به شکل دست‌نشانده، نقش نماینده خلفای عباسی را هم در آن منطقه بازی می‌کردند! بعد از چیرگی مغولان بر ایران، حکام باوندی برای در قدرت‌ماندن، رسما دست‌نشانده ایلخانان شدند و بر مردم، به ظلم حکم می‌راندند. آنگاه در زمان حیات میرقوام‌الدین، یکی از وزرای دربار باوندیان به نام «کیاافراسیاب چلاوی»، به‌عنوان رقیب حاکم باوندی [فخرالدوله حسن]، به‌دنبال ساقط‌کردن حکومت باوندیان و به‌دست گرفتن قدرت در منطقه طبرستان بود. اما از آنجا که کیاافراسیاب مردی به‌شدت فریبکار و سیاس بود، با حقه‌زنی و دادن نسبت زنای فخرالدوله با خواهرزاده‌اش، حکم قتل او را از علما و فقهای آمل گرفت و با همین دسیسه هم پسران کیاافراسیاب در سال 750 قمری، فخرالدوله حسن را کشتند و حکومت باوندیان را ساقط کرده و پدرشان را به قدرت رساندند. با به قدرت رسیدن کیاافراسیاب، زیردستانش برای غارت و چپاول مردم، چنان رعب و وحشتی در منطقه حاکم کردند که انگیزه قیام در مردم نمایان شد. پس کیاافراسیاب برای خاموش‌کردن شعله خشم مردم، دوباره به نیرنگ روی آورد و با اظهار توبه، دست به دامن میرقوام‌الدین شد، تا از محبوبیت او برای نجات حکومتش بهره ببرد. از آنجا هم که میرقوام‌الدین براساس اصول فقهی، باید بر ظاهر توبه افراد حکم می‌کرد، توبه کیاافراسیاب را پذیرفت و از این پس مردم گمان کردند که افراسیاب به جرگه مریدان میرقوام‌الدین درآمده و حاکمی عادل و متقی شده است.

قیامی که منجر به تشکیل حکومت اسلامی شد
کیاافراسیاب شخصیت قدرت‌طلبی داشت و قاعدتا نمی‌توانست، بر مشی درویشانه و سلوک زاهدانه موردنظر میرقوام‌الدین زندگی و حکومت کند، پس به فکر حذف این روحانی زاهد و عدالت‌طلب افتاد. افراسیاب نقشه‌ای کشید و مجلسی برای مناظره میان میرقوام‌الدین با علمای اهل سنت منطقه ترتیب داد؛ آن هم علمایی دنیاطلب از اهل سنت که به‌دنبال قدرت بودند وگرنه علمای حق‌طلب اهل سنت منطقه، به دربار کیاافراسیاب وارد نمی‌شدند. بعد از برپایی مجلس، میرقوام‌الدین توانست تمام سؤالات و شبهات علمای اهل سنت را پاسخ بدهد. اما از آنجا که آن عده از علما، با چلاوی همدست شده بودند، با تهمت «ذکر جلی» [بدعتی که صوفیان با رقص و پایکوبی، به گفتن اوراد می‌پرداختند]، نسبت شرک به سید داده و با تحویل‌گرفتن او از کیاافراسیاب، ابتدا میرقوام‌الدین را سر برهنه و با دست و پای در زنجیر، در کوی و برزن گرداندند و بعد هم به زندان انداختند. کیاافراسیاب اینچنین با حذف میرقوام‌الدین، دوباره آن روی خود را به مردم نشان داد و با مشی چپاولگری، شروع به آزار و اذیت مردم، به‌ویژه شیعیان و طرفداران میرقوام‌الدین کرد. مردمی که شاهد واقعیت وجودی کیاافراسیاب بودند و از ماهیت ستمگرانه حکومت او آگاه شده بودند، شروع به اعتراض کردند و در یک حرکت جمعی و مجاهدانه، با هجوم به زندانی که میرقوام‌الدین در آن محبوس بود، نگهبانان زندان را پراکنده و وی را آزاد کردند! کیاافراسیاب که زمینه قیام را در مردم منطقه فراهم می‌دید، مجبور شد به سراغ رقیب قدیمی خود، یعنی خاندان «کیا جلالیان» برود. بزرگ این خاندان نیز باوجود دشمنی‌های قدیمی با چلاوی، از ترس قدرت گرفتن میرقوام‌الدین و طرفدارانش در منطقه مازندران، دست اتحاد به کیاافراسیاب داد. وقتی خبر اتحاد چلاویان و جلالیان به طرفداران میرقوام‌الدین رسید، گرد او جمع شدند و برای همراهی با او در قیام علیه ظالمان، اعلام آمادگی کردند. میرقوام‌الدین که مردم را مهیای جهاد دید، برای آنها خطابه‌ای خواند و اصول عقاید و بنیان حکومت موردنظرش را برای ایشان تشریح کرد. او در آن خطبه گفت:
«من هرگز طلب دنیا نکرده‌ام و اکنون نیز به جز آن ارادت دیگر نیست. اما چون تقدیر الهی بر آن جاری بود که ممالک مازندران از ظلمت کفر و فسق به صیقل عدل و راستی معقول شود و این معنی به قلم تقدیر چنان محرز بود که به‌دست این فقیر مهیا و میسر شود، انشاءالله کان و ما لم یشاء لم یکن. در مقام عدل و انصاف ثابت قدم باشید و از مکروهات و محرمات متجنب شده و در کم‌آزاری کوشیده، با اهل اسلام وظایف عاطفت و مرحمت را مسلوک گردانیده، آن را ازجمله طاعات و عبادات دانید. و بدانید که سبب طرد مخالفان و عنایت و مرحمت در حق این دودمان حضرت تعالی شأنه را، رعایت و حمایت عجزه و مساکین است و ترویج دین حنیف و شرع شریف را، بر همه‌‌چیز مقدم باید ساخت که الملک و الدین توأمان. در قلع و قمع مخالفان دین، امکن سعی باید نمود. امر به معروف و نهی از منکر را که از اصول دین هستند، شعار و دثار خود باید ساخت تا در روز قیامت، نزد جد بزرگوار خود شرمنده و سرافکنده نگردیم... .»
به این ترتیب، مردمی که از اعماق وجود به اندیشه و عقاید میرقوام‌الدین ایمان داشتند، به جنگ سپاه چلاویان و جلالیان رفتند و در نهایت ایثار و جانبازی و در جنگی چند مرحله‌ای، توانستند لشکر ظالمان را شکست دهند و حتی کیاافراسیاب و 3پسرش را هم بکشند! این درحالی بود که یاران سید هم  در این جنگ شهدای زیادی تقدیم اسلام کردند و حتی پسر بزرگ میرقوام‌الدین یعنی سیدعبدالله هم در آن جنگ شهید شد و او پسرش را با همان لباس‌های خونین دفن کرد! و اینچنین میرقوام‌الدین پس از قتل کیاافراسیاب، آمل را فتح و حکومت مرعشیان را  در سال760 هجری قمری تاسیس کرد.

حکومتی دینی همراه با عدل و احسان
بعد از استقرار حکومت مرعشیان در بارفروش[بابل]، میرقوام‌الدین برمبنای عقاید خود، حکومتی دینی را برپا کرد و اداره هر بخش از مناطق تحت تسلط مازندران را  به یکی از پسرانش داد. او در نامه‌ها و خطابه‌ها، مدام پسرانش را به «دلالت بر عفت و طهارت» توصیه می‌کرد و از آنها می‌خواست که «با عدل و انصاف و حسن سلوک» با مردم رفتار کنند و از «جاده شریعت» خارج نشوند. همین توصیه‌ها هم موجب شد که در طول 21سال، پسرانش با عدل و احسان و زندگی زاهدانه بر مردم مازندران حکومت کنند و موجب آبادانی و رفاه آن مردمان را فراهم سازند. چنانچه پسران قوام‌الدین در بارفروش، ساری، آمل و...، علاوه بر ایجاد امنیت و حفظ مال و جان مردم، با حفر چاه و ساخت مساجد، حمام‌ها، بازار و عمارت‌های مورد نیاز مردم عادی، خدمات عمومی زیادی به مردم در شهرها و روستاها ارائه کردند. میرقوام‌الدین در سال781 قمری درگذشت و فرزندانش به همراه مردم، در مراسمی باشکوه پدر را از بارفروش به آمل تشییع کرده و در آنجا به خاک سپردند. خاطره خوش مردم از حکومت میرقوام‌الدین موجب شد، تا مزارش تاکنون محل زیارت مردم باشد.
جانشینان میرقوام‌الدین به‌ویژه پسرش کمال‌الدین، همچنان در دهه‌های بعدی به شیوه پدر عمل کردند. بعد از او هم مرعشیان تا سال896 هجری در مازندران حکومت کردند، تااینکه با حمله تیمور به این منطقه دولتشان از بین رفت. جالب است که حتی در دوره تیمور گورکانی و بعد از آن نیز مرعشیان به شکل خاندانی محترم در مازندران زندگی  و به امور مردم رسیدگی می‌کردند. تا اینکه با روی کارآمدن صفویه، پادشاهان صفوی به بزرگان این خاندان، مسئولیت‌هایی در سایر نقاط کشور، همچون دماوند، شوشتر، کرمان و تبریز و قزوین واگذار کردند.
* پی نوشت‌ها در گروه تاریخ موجود است

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :